compassing

تلفظ:  US [ˈkʌmpəs]
  • n.قطب نمای مغناطیسی; قطب نما; قطب نما; طیف گسترده
  • v.درک; درک; فراگیر; با موفقیت انجام می شود
  • Webتصویر گسترده ای را پوشش می دهد.
accomplish achieve bring off carry off carry out commit perform do execute follow through (with) fulfill fulfil make negotiate perpetrate prosecute pull off put through
n.
1.
یک قطعه از تجهیزات مورد استفاده برای راه خود را با یک سوزن که همیشه نقاط شمال پیدا کردن
2.
یک قطعه از تجهیزات مورد استفاده برای رسم حلقه متشکل از دو بخش نازک در شکل v نامه پیوست
3.
< رسمی > حوزه sth مانند موضوع یا منطقه مطالعه
4.
[موسیقی] محدوده یکی ' ثانیه صوتی
v.
1.
به درک پ. به طور کامل و به طور کامل
2.
برای در بر گرفتن پ. یا جایی
3.
برای رسیدن و یا رسیدن به پ.