shattered

تلفظ:  US [ˈʃætə(r)] UK [ˈʃætə(r)d]
  • v.شکسته; شکسته; تقسیم; از دست دادن (کامل)
  • n.باقی مانده
  • adj.ترس ناراحت; ضربه سنگین رنج می برد; خسته
  • Webعشق به هر صدایی را نمی; مسابقات قدیمی تنگ; شکسته
v.
1.
به ناگهان به بسیاری از قطعات کوچک شکننده شکستن یا sth شود. برای شکستن در این راه
2.
برای از بین بردن پ. که ش. باور یا امیدوار است برای
n.
1.
قطعات ساخته شده توسط شکنانه پ.